هما سعادتمند | شهرآرانیوز؛ «چنان قحطسالی شد اندر دمشق/ که یاران فراموش کردند عشق» این شعر حضرت سعدی در کنار ماجرای یوسف پیامبر (ع) و قحطی مصر، شاید نخستین آشنایی ما از مفهوم خشکسالی باشد که با آن در کتابهای درسی دوران دبستان آشنا شدیم و در این سال بیباران به یاد میآوریمش. طبق آمارها امسال خشکترین سالی است که ایران در نیم قرن گذشته تجربه کرده است آنطور که برخی جراید در خبرهایشان از نبود آذوقه برای دامها هشدار داده اند. چیزی شبیه تکرار تاریخ در ابتدای قرن و پیش از آن است. آسمان بر مردم تنگ میگیرد. خشکسالی قحطی میآورد و قحطی بیماری و صد بلای دیگر را. تنها تفاوت که شاید تلخی این اتفاق را چندان به چشم نمیآورد و نامحسوسش کرده؛ گذر کشور از جامعه کشاورزی به صنعتی است.
در جهان امروز، نیامدن باران، حداقل در کشورهای پیشرفته و نیمه پیشرفته، به قحطیهای بزرگ و مرگهای ناشی از گرسنگی منجر نمیشود، اما این برای ایرانیها در صد سال گذشته، حکم دیگری داشته و تا مردن از گرسنگی و تشنگی، شیوع وبا و طاعون و حتی آدمخواری برای زنده ماندن پیش میرفته است. گزارش پیشرو، شرح مختصر، اما دلخراشی از وضعیت مردمان در دوران خشکسالی و قحطی است که خواندن آن به افراد دارای ناراحتی قلبی هیچ توصیه نمیشود.
«مرتضی راوندی» در کتاب «تاریخ اجتماعی ایران» مینویسد: «قحطی ناشی از کمآبی در ایران سابقه چند هزار ساله دارد. از متون و اسناد تاریخی و سنگنبشتهها به خوبی پیداست که از دیرباز زمامداران و مردم ایران از نیامدن برف و باران و ظهور قحطی بیم داشتهاند. این خشکسالی گاهی سراسری بوده و همه ایران را در بر میگرفته و گاهی ناحیهای بوده است.
در تاریخ طبری آمده که کشور ایران در زمان زمامداری فیروز ۷ سال متوالی به قحطی دچار میشود. رودخانهها، چشمهها و قناتها خشک شده و باغها و درختان بیثمر گشته، رستنیهای بیشهها و دشتها و تپهها از میان رفته و حتی پرندگان و درندگان جملگی مردهاند.» فیروز در این سال مالیات و خراج را از مردم بر میدارد و در عوض از آنان میخواهد هر کس دفینه، گنج، انبار غله یا هر چه که بتوان با آن قوتی به دست آورد و مردم را از مرگ نجات داد، بیرون بیاورد. او همچنین تهدید میکند که باید حال توانگران و فقرا در دوران خشکسالی یکی باشد و اگر در قریهای یک نفر بر اثر گرسنگی جان بدهد، همه مردم شهر را بازخواست و مجازات میکند.»
همچنین روایت است که در عهد اردشیر بابکان در ایران خشکسالی میشود و قحطی گریبان مردم را میگیرد. رعایا از نیامدن باران شکایت میکنند و هزاران تن از گرسنگی میمیرند.
بر اساس نوشته «ابناثیر» در «کتاب الکامل» به سال ۲۸۰ هجری قمری نیز در ری و طبرستان چنان آبها بخشکید که هر سه رطل آب را به یک درهم میفروختند و قیمتها فزونی میگیرد. این دهان خشکی زمین و تنگ نظری آسمان که تا یک سال بعد ادامه پیدا میکند، سبب بروز وبا میشود: «وبایی بیامان روی آورد که از مردم این سامان چندان بکشت که به شمار نمیآمد و بیشتر این درگذشتگان زنان و کودکان بودند.»
صاحب تاریخ سلاجقه، اما از خشکسالی بزرگی در کرمان یاد میکند و میگوید: «زمین خشک شد و رستنی نبود. مردم از بیم هلاکت، هستههای خرما را آرد کرده و میخوردند و چون هسته خرما در شهر نایاب شد، گرسنگان نطعها (فرش) و دلوها که از چرم بود، خوردند و پس از آن کودکان در شهر گم شدند. گرسنگان آنان را به ذبحگاه میبردند و چند کس فرزندان خود طعمه بساخت و بخورد و میان آدمی و سگان، اگر سگ غالب میشد، آدمی و اگر آدمی غلبه میکرد، سگان را میخورد و در همه شهر یک گربه زنده نماند. از تراکم مردگان در محلات، زندگان را مجال گذر نماند و کس را پروای مرده و تجهیز و تکفین نبود.»
مولف «تاریخ الفی» هم مینویسد که در سال ۴۳۳ هجری قمری در بیشتر ربع مسکون باران نیامد و قحطی عظیم پیدا و متعاقب آن وبا عالمگیر شد. در کمتر از یک ماه در اصفهان ۴۰ هزار کس بمردند.» نگارنده «نقاوهالآثار» در ادامه حکایتی از خشکسالی بزرگی در دوره صفوی میآورد و تعریف میکند که بسیاری از مردم از بیم قحطی تصمیم به مهاجرت میگیرند، اما همه آنان در بیابانها بر اثر تشنگی و گرسنگی هلاک میشوند.
خشکسالی در اصفهان هم بسیار شایع بوده است. سربازی آلمانی به نام «ورمز» در سال ۱۷۱۷ هجری قمری مینویسد: «خشکسالی در اصفهان رواج داشت. نان چنان کمیاب بود که فقرا شتران و اسبان و استران مرده را میخوردند. روزی یکی از اسبهای هلندیها مرد و لاشه آن را در خیابان افکندند، ظرف یک سال مردم تمام گوشتهای آن را بریدند و بردند.»
دامنه خشکسالیهای زیانبخش و فلاکتبار تا پایان عهد قاجاریه ادامه مییابد. به طوری که در هر قرن چندین بار مردم به بلای خشکی و قحطی دچار شده و هزاران انسان به خاک میافتادند.
اما برای ایران سه دوره قحطی بزرگ نوشتهاند که در آنها، سوای خشکسالی به سبب وجود مردار و لاشه فراوان، طاعون و وبا هم یکهتازی میکند. یکی از این قحطیها به سال ۱۲۸۸هجری قمری رخ میدهد. در توصیف این قحطی گفتهاند: «گرانی که آدمخوری باب گشت/ هزار و دویست است و هشتاد و هشت.» حکایت است که در تهران جنبندهای زنده نمانده بوده تا خورده شود آنچنان که مردم به علفخواری و سپس به خاک خوری روی میآورند، ولی زمین چنان بخیل میشود که گویی مرده در خاک نمیرفته بلکه از خاک میجوشیده است. آنان که دل داشته و بیمشان نبوده ابتدا برای زنده ماندن کودک خواری را باب میکنند وسپس مردهخواری در همه بلاد قحطی زده ایران رواج مییابد. مکتوبات تاریخی از این سال با عنوان «سال وبا»، «قحطی بزرگ» و «مرگ سیاه» یاد کردهاند.
در خاطرات اعتمادالسلطنه از این ایام آمده است که: «در قبرستانها، انبوده مردگانی که آماده تدفین بودند، به حدی بود که گویی پارچه سفیدی بر سراسر گورستان کشیدهاند و، چون برخی از مبتلایان را قبل از مرگ کامل و در حال اغما حمل میکردند، بعضی مردهها وقت کفن کردن و یا به قبر گذاشتن برای لحظاتی از جا برخاسته و زنده شده، اما سپس میافتادند.»
او همچنین در جای دیگری میگوید: «خشکسالی افتاده. دیروز که شاه از شهر مراجعه به عشرتآباد میفرمود، هزاران زن سر راهشان را گرفتند و از نبود غلات و نان و گرسنگی فرزندانشان فریادمی زدند و مویه میکردند. یک دسته هم به سفارت انگلیس رفته تا آنان را واسطه قرار دهند مگر شاه، نان تهران را هر طور شده، فراوان کنند.»
۱۴ سال بعد ایران دوباره به چنان قحطسالی میرسد که دربار ناچار میشود از عراق گندم وارد کند. احتکار گندم در این ایام شایع و قیمت آن ناگهان صدها برابر شده و به خرواری ۵۰ تومان میرسد.
پروفسور «شوکو اوکازاکی» عاملِ اصلی این قحطی بزرگ را بروز دو خشکسالی پی در پی میداند، اما به طور قطع بخش بزرگی از مسئولیت این رویداد ناگوار را میتوان واقع بینانه متوجه ملاکان، سوداگران غله و مقامات ارشد که دستاندرکار احتکار و سوءاستفاده از اوضاع به نفع خود بودند، دانست. برای درک بهتر وضعیت ایران در قحطی بزرگ، باید به آمار تلفات انسانی این ماجرا دقت کرد: «یک سوم بیشتر و حتی نیم جمعیت ایران مردند.»
دومین قحطی بزرگ، قحطی سالهای جنگ جهانی اول است و سومینشان هم در طی سالهای جنگ جهانی دوم رخ میدهد. دکتر «محمدعلی مجد» تلفات قحطی جنگ جهانی دوم در ایران را حدود ۴ میلیون نفر برآورد میکند. این در حالیاست که «ویلیام مورگان شوستر» جمعیت ایران در این ایام را ۱۳ میلیون نفر برآورد میکند.
باید گفت در این دوران، علاوه بر خشکسالی، غارت غلات و آذوقه ایران توسط روس و انگلیس و احتکار، ناکارآمدی مسئولان وقت، وضعیت ایران را به سویی میبرد که جز مرگ خودیها هیچ ندارد.
«استویک»، نماینده سیاسی انگلستان در ایران، درباره قحطی تهران به سال ۱۲۷۸ هجری قمری که پیش از قحطی بزرگ رخ داده، مینویسد: «از عمارت ییلاقی خود به تهران میرفتم، با چشم خود چندین هزار مرد و زن گرسنه و بینوا دیدم که اطراف دکانهای نانوایی را احاطه کرده، آه و نالهشان بلند است.»
احمد کتابی در کتاب «قحطی بزرگ» فصلی را به خشکسالیهای بزرگ خراسان اختصاص داده است. او مینویسد: «به سال ۱۱۱ هجری قمری در خراسان قحطی سختی روی داد. در این زمان جنیدبن عبدالرحمن والی خراسان بود.» این خشکسالی که به قحطی انجامیده را طبری اینگونه سیاهه کرده است: «در این سال مردم خراسان به قحطی و گرسنگی سخت افتادند و جنید به ولایتها نوشت که آذوقه به آنجا حمل کنید.
علیبنمحمد گوید، در این سال جنید درمی به یکی داد که با آن نانی خرید، بدو گفت، نانی را به درمی میخری و از گرسنگی شکایت داری؟ من به هند بودم که حبوبات دانهای یک درم بود.»
دیگر خبر خشکسالی در خراسانِ پس از اسلام، به سال ۲۲۰ قمری باز میگردد. در این سال در ناحیه سیستان خشکسالی بیسابقهای رخ میدهد، به طوری که مردم هر چه را که در دل کوهها و پس دیوارها (از غله تا جواهرات) پنهان کرده بودند، بیرون میکشند تا مگر از این بلا بگذرند.
در تاریخ بیهقی آمده که در نیشابور ۶۷ نوبت برف افتاد و غله را سرما و آفت زد و این قحط در خراسان عراق عام بود و در نیشابور سختتر. «بیهقی» شمار کشتگان این اتفاق را ۱۰۷ هزار تن مینویسد و «ابوسعد خرگوشی» در کتاب خود اثبات میکند که هر روز از محلات نیشابور ۴۰۰ مرده بیرون میرفته است. او علت این مرگ را «جوع کلبی» مینویسد. جوع کلبی یک نوع بیماری روانی است، گویا مردم در سالهای بیباران از وحشت گرسنگی، آنقدر میخورده که میمردهاند.
«بدیعالزمان» همدانی متوفی به سال ۳۹۳ هجری قمری نیز که شاهد آثار و عواقب یکی از قحطیهای خراسان (ناحیه هرات) بوده، اینطور توصیف میکند: «لاشهها که خورده شد، استخوان اموات را هم کوبیدند و آرد کردند. پول هست، ولی غذا نیست. عبادت ترک شده و فریادها به خاموشی گراییده و جنازهها همه در کوچه و بازار افتاده است. من دیروز در مسجد جامع شدم. زیر هر ستونی انسان علیلی قرار داشت. با یکی از آنها سخن گفتم، اما از شدت گرسنگی و درد، صدای مرا نمیشنید.»
در سال ۴۰۱ هجری قمری نیز در بلاد خراسان خشکسالی طولانی مدتی رخ میدهد آنچنان که مردم به ناچار نواله جو را با گلِ خمیر کرده و میخوردند. «محمدبن عبدالجبار عتبی» مینویسد: «در سراسر خطه خراسان چنان خشکی افتاد که پیران تا آن زمان چنین بلایی به یاد ندارند. افزون بر صدهزار تن بر اثر گرسنگی جان باختند. چه بسیار کسان که به علت نبودن کفن و کمبود فرصت با لباس به خاک سپرده شدند. مردم، از کودک و پیر و جوان در حالی که فریاد میزدند، گرسنهام، گرسنهام، نقش بر زمین میشدند و جان به جان آفرین تسلیم میکردند.
وقتی روییدنیها تمام شد، نوبت به استخوانهای پوسیده رسید که در مزبلهها پیدا میشد. هنگامی که قصابی حیوانی را ذبح میکرد، گرسنگان دستهدسته هجوم میآوردند و خونهای به زمین ریخته و سیاه شده حیوان (منظور خون لخته است) را میان خود تقسیم و حتی بر سر آن نزاع میکردند، اما خوردن آن خون همان بود و مردن همان.» او در ادامه مینویسد: «یاد دارم که مردم سرگین اسب و خر را به این امید که شاید دانهای جو در میان آن بیابند، جستوجو میکردند. کار به جایی رسید که مادر، فرزندش و برادر، برادرش و شوهر، زنش را خورد.
کم کم مردم یکدیگر را در کوچهها میربودند و از گوشت هم تغذیه میکردند. چندی بعد، خوردن روغن حرام شد. چون روغن موجود را با روغن آدم مخلوط و در بازار میفروختند که البته اندکی توانگر میخریدند. جمع کثیری از آدمربایان که از گوشت انسانها روغن میگرفتند، دستگیر شدند. در خانههای آنان سرهای زیادی از انسانها یافت شد که تنشان را خورده و روغن بدنشان را آب کرده بودند. با گذشت زمان مردم متوسط و کاسبکاران بعد از تاریک شدن هوا جرئت نمیکردند در محلههای دور از مرکز شهر رفت و آمد کنند. مگر این که افراد مسلح آنها را همراهی نمایند. به هر تقدیر، قحطی مزبور آنقدر ادامه یافت تا محصول سال ۴۰۲ به دست آمد و رفته رفته گشایشی در کارها حاصل شد.»
شبیه چنین رخدادی حدود صد سال بعد هم اتفاق میافتد. این قحطیها در حمله مغول و دیگر حملات به خراسان به اوج خود میرسد. در دوره قاجار که جراید روی کار میآیند، اخبار بارش باران در پایین درج هر خبر مهمی، سیاهه میشده است که نشان از اهمیت مقدار بارش باران و برف در زندگی گذشته دارد، به عنوان مثال «روزنامه ایران» پس از درج خبری در ۱۰ رمضان ۱۳۱۶ چنین مینویسد: «تا اواخر شعبان در خراسان بارندگی درستی نشده و به واسطه خشکی، گویا سمیتی در هوا به هم رسیده که زیاده از دو ثلث مردم مبتلا به امراض مختلفه از قبیل تب و لرز سخت شدهاند.»
روزنامه «ایران سلطانی» در ۷ ربیعالاول سال ۱۳۲۶ هم پس از خبر یک فقره قتل از وضعیت بارندگیها چنین مکتوب میکند: «چند روز قبل در قریه ازربدِ باخرز دو نفر شبانه و پنهانی به خانه کربلایی سلمان نامی رفته و صاحبخانه را مقتول کرده و جنازه را به حمامی برده و در آنجا پنهان کردهاند. از سرحدات خبر تازه نرسیده الا اینکه، چند روز که بارندگی نشده، مردم وحشتزده بودند، حالا نباشند. بارندگی به حد کامل باریده و نرخها که در پی خشکسالی ترقی کرده بود، تنزل یافته است.»
این روزنامه ۲ سال پیش از این در خبری گفته به سبب خشکسالیهای هرات، طاعون فراگیر شده، ولی خدا را شکر به سرحدات خراسان و سیستان نرسیده و کسی از این مرض در این ایالت تلف نشده است: «همچنین حمد خدای نرخ غله نیز در تمام بلاد و حدود خراسان تنزل کلی کرده است.» از این دست اخبار در جراید مختلف دوره قاجاریه بسیار وجود دارد و تقریبا روزانه چاپ و منتشر میشده است.
اما به گفته «ابراهیم حافظی»، کارشناس بخش مطبوعات آستان قدس رضوی، در تمام دوران قحطی بزرگ، هیچ جریدهای منتشر نمیشود و اگر چند شمارهای هم بیرون آمده، فوری جمع میشدهاند. در واقع چیزی وجود نداشته که بخواهد روزنامهای چاپ شود.
نایابی نان موضوع دیگری است که در تاریخ ایران بسیار تکرار شده و مردم روزگار ۱۲۷۸، ۱۳۰۲ و ۱۳۰۴ هجری قمری تا مردم دهه ۲۰ خورشیدی آن را بسیار تجربه کردهاند. یک سوی این قحطیها علاوه بر خشکسالی به مشکلات دوران جنگ جهانی اول و دوم هم میرسد و دزدی، احتکار و نابسامانی را به اوج خود میرساند.
کتابی مینویسد: «یک سال پس از برقراری مشروطه، وضع نان در تهران، خراسان و دیگر بلاد ایران دستخوش نابسامانی میشود. خلیل خان شیبانی ضمن نامهای در ربیعالاول ۱۳۲۵ هجری قمری نوشته که: «اوضاع تهران بیاندازه مغشوش است و خبر بلوای نان از بلاد مشهد میرسد. دو روز است که به هیچ وجه نان پیدا نمیشود و آنچه هست مخلوط پهن و چیزهای دیگر است. مسلم است که خوردن چنین نانی جز اینکه تولید مرض بکند، نتیجهای ندارد.»
در سال ۱۳۲۱ خورشیدی نیز جمعی از دانشآموزان و دانشجویان در اعتراض به کمبود آذوقه وارد مجلس میشوند. خبر به شهر میرسد و فرصتی برای اوباش فراهم میآورد تا با ریختن به درون مغازهها و غارت اموال عمومی، نظم شهر را به هم بریزند. در این واقعه تعدادی از مردم تهران در خیابان به رگبار بسته میشوند. حوالی همین ایام در مشهد نیز مشابه این رویداد که آن را با نام «بلوای نان» میشناسند رخ داده است.